کانونهای استعماری کودتای 1299 و صعود سلطنت پهلوی – بخش اول
سخنرانی در کنفرانس هشتادمین سال کودتای 1299
لینک اصلی در وبگاه عبدالله شهبازی
متن مقاله براي چاپ PDF
در يک فرصت کوتاه ارائه جامع نتايج پژوهش ده ساله خود را ممکن نميدانم و لذا ميکوشم به اجمال کانونهاي استعماري مؤثر در کودتاي 1299 و حوادث پنج ساله پسين آن را، که به خلع قاجاريه و استقرار سلطنت پهلوي انجاميد، معرفي کنم.
1- چرا «کانونهاي استعماري»؟
در آغاز بايد به اين پرسش محتمل پاسخ گويم که چرا، برخلاف رويه متعارف، از نقش «قدرتهاي استعماري» در کودتاي 1299 سخن نميگويم و اصطلاح «کانونهاي استعماري» را بهکار ميبرم؟
در تاريخنگاري ايران بهطور سنتي نقش قدرتهاي خارجي مؤثر در تحولات ايران در سدههاي نوزدهم و بيستم ميلادي به نقش ديپلماسي رسمي قدرتهاي بزرگ خلاصه ميشود که بهطور عمده در عملکرد وزارتخانههاي خارجه اين قدرتها تجلي مييابد. و لذاست که محققين براي تبيين اين نقش بهطور عمده به اسناد ديپلماتيک اين قدرتها روي ميآورند. اين قدرتها در درجه اوّل عبارتند از بريتانيا و روسيه (ابتدا تزاري و سپس شوروي). طبق يک الگوي کاملاً جاافتاده، تمامي سده نوزدهم و چهار دهه اوّل سده بيستم عرصه رقابت اين دو قدرت در صحنه سياسي ايران است تا پايان جنگ جهاني دوّم. از اين زمان است که ايالات متحده آمريکا بهعنوان قدرت سوّم وارد صحنه سياست ايران ميشود و با تحقق کودتاي 28 مرداد 1332 بهعنوان قدرت اصلي مؤثر در حيات سياسي ايران جايگزين استعمار رو به زوال بريتانيا ميگردد. البته در برخي مقاطع از نقش قدرتهايي چون فرانسه (مثلاً در دوران لويي فيليپ و محمد شاه قاجار) و آلمان (در دوران بيسمارک يا در سالهاي جنگ اوّل و جنگ دوّم جهاني) نيز سخن ميرود که بهسان ايالات متحده آمريکا بهعنوان «نيروي سوم»، در رقابت با دو قدرت اصلي روسيه و بريتانيا، وارد صحنه سياست ايران شدند. اين شماي عامي است که تقريباً تمامي نحلههاي تاريخنگاري جديد ايران، اعم از مارکسيستي و ناسيوناليستي و آکادميک و غيره، تا سالهاي اخير آن را تکرار کردهاند.
اين الگو را ناکارآمد ميدانم و بهرغم اين که منکر نقش ديپلماسي رسمي قدرتهاي بزرگ نيستم، تبيين سياستهاي رسمي دولتهاي بزرگ را لازم ولي کاملاً ناکافي ارزيابي کرده و در بررسي خود به لايههاي بنيادين و ناشناخته يا کمتر شناخته شده تاريخ سياسي نظر دارم؛ عرصهاي که امروزه از آن با عناويني چون فراسياست Parapolitics ياد ميشود.
ملخص نظر من اين است:
1- آن پديدهاي که با نام استعمار اروپايي يا غربي ميشناسيم بهطور عمده بر بنياد عملکرد کانونهاي مالي و سياسي غيردولتي پديد آمده که در برخي موارد مستقل از دولتهاي متبوع عمل کرده و ميکنند.
2- اين کانونها ميکوشيدند با روشهاي مختلف، از جمله روشهاي توطئهآميز، ديپلماسي و عملکرد رسمي دولتهاي متبوع را با طرحها و منافع خود همساز کنند ولي در مواردي ميان عملکرد اين کانونها با سياستهاي رسمي دولتي، که در عملکرد وزارت خارجه تجلي مييافت، تعارض وجود داشته است.
3- اين کانونها در ساختار سياسي دولتهاي غربي از نفوذ فراوان برخوردار بودند و بعضاً از اهرمهاي اين يا آن نهاد دولتي، بهرغم سياست رسمي دولت متبوع، براي تحقق اهداف خويش استفاده ميکردند.
4- اين کانونها از آغاز تا به امروز از سرشتي فراملي برخوردار بودهاند و اين امر به ايشان امکان کافي ميداد تا سياستهاي خويش را از طريق قدرتهاي متعارض، مثلاً همزمان از طريق بريتانيا و روسيه و فرانسه و آلمان و ايالات متحده آمريکا و عثماني، در ايران پيش برند. بهعبارت ديگر، پديده جهانوطني يا کاسموپوليتنيسم Cosmopolitanism مختص به مجتمعهاي فرامليتي امروزين نيست بلکه اين پديده از بدو نفوذ استعمار جديد از سده شانزدهم ميلادي وجود داشته و در ايران مؤثر بوده است.
5- اين کانونها بهطور عمده در اروپاي غربي و مرکزي و در ايالات متحده آمريکا مستقر بودند ولي در ايران و ساير سرزمينهاي شرقي نيز داراي شبکه گستردهاي از شرکا و کارگزاران خويش بودند که بهعنوان پايگاه بومي ايشان عمل ميکردند.
2- استعمار بريتانيا: تمايز دولت لندن و حکومت هند
در بررسي نقش استعمار بريتانيا در کودتاي 1299 و صعود سلطنت پهلوي، توجه به تمايز سياستها و عملکرد دولت لندن، که بيانگر ديپلماسي رسمي امپراتوري بريتانياست، و حکومت هند بريتانيا اهميت بنيادين دارد.
من نخستين کسي نيستم که به تفاوت ميان نقش اين دو کانون در حوادث سياسي ايران توجه کردهام. اين توجه، هر چند بهشکل محدود، در گذشته نيز وجود داشت. براي مثال، کاشفالسلطنه چاپکار در گزارشهاي خود در دوره مظفري خواستار توجه وزارت خارجه ايران به هند است و تصريح دارد که جميع امور پولتيک مربوط به ايران از هند هدايت ميشود. يا حسنعلي فرمند (ضياءالملک)، نماينده همدان در مجلس چهاردهم، در ماجراي اعتراض به اعتبارنامه سيد ضياءالدين طباطبايي ميگويد شنيدهايم که کودتا کار حکومت انگليسي هند بوده بهرغم تمايل لرد کرزن و به اين دليل نورمن از وزارت خارجه اخراج شد. يا حسن اعظام قدسي در صفحات اوّل جلد دوّم خاطراتش به صراحت کودتاي 1299 را کار سياست حکومت هند بريتانيا ميداند. موارد ديگري را جسته و گريخته ميتوان يافت که نشان ميدهد در محافل سياسي ايران کموبيش اطلاعاتي در اين زمينه وجود داشته است.
پژوهش اينجانب مؤيد اين اظهارات است و نشان ميدهد که در کودتاي 1299 و حوادث بعدي آن شبکه مفصل اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، که از سال 1893 ميلادي/ 1310 ق. يعني از سه سال قبل از قتل ناصرالدينشاه بهوسيله سِر اردشير ريپورتر اداره ميشد، نقش اصلي و تعيينکننده داشت. اين شبکه بود که رضاخان را برکشيد و پرورش داشت و تمامي مقدمات کودتا را فراهم آورد و سپس مسير دشوار او را در تأسيس سلطنت پهلوي هدايت و هموار کرد.
البته در کودتا سرلشگر سِر ادموند آيرونسايد (بعدها: بارون آيرونسايد اوّل)، فرمانده نيروهاي نظامي انگليس مستقر در شمال ايران (نورپرفورس)، نيز نقش داشت. ولي بايد توجه نمود که اين نقش محدود بود. آيرونسايد تنها مدت کوتاهي در منطقه و در ايران بود. او از 4 اکتبر 1920 تا 17 فوريه 1921، يعني کمتر از چهارماه و نيم فرمانده نورپرفورس بود که مأموريت جنگ با بلشويکها را به عهده داشت. وي در طول زندگياش نيز ارتباطي با ايران نداشت و بنابراين نقش او در کودتا نميتواند همسنگ و حتي قابل مقايسه با نقش اردشير ريپورتر باشد که بهعنوان رئيس شبکه اطلاعاتي بريتانيا در ايران تا زمان کودتا 28 سال در ايران اقامت داشت و بر حوادث مهمي چون انقلاب مشروطه و غيره تأثير نهاده بود. البته آيرونسايد بهعنوان فرمانده نيروهاي نظامي انگليس در شمال ايران سهم معيني در کودتا داشت ولي او مجري دستورات وزير جنگ وقت بريتانيا، يعني سِر وينستون چرچيل، بود. بعدها همين چرچيل، بهعنوان نخستوزير وقت بريتانيا، نقش سرنوشتسازي در کودتاي 28 مرداد 1332 ايفا کرد.
3- پيشينه سازمان اطلاعاتي بريتانيا
فعاليت اطلاعاتي انگليسيها در ايران پيشينهاي به قدمت تاريخ سازمان اطلاعاتي انگليس دارد. سازماني که با نام اينتليجنس سرويس شهرت فراوان يافته، در دوران سلطنت اليزابت اوّل، در نيمه اوّل سده شانزدهم ميلادي، بهوسيله لرد بورلي (سِر ويليام سيسيل)، نياي خاندان سيسيل (لردهاي ساليسبوري) و وزير اعظم اليزابت، تأسيس شد و سِر فرانسيس والسينگهام بهعنوان رئيس آن منصوب گرديد. سازمان فوق در آغاز «سرويس مخفي علياحضرت ملکه» Her Majesty’s Secret Service ناميده ميشد و در دوران سلطنت اليزابت رياست آن با والسينگهام بود. اين سازمان بر اساس تجربه ونيزيها تأسيس شد. ونيز اولين دولت اروپايي است که در سده پانزدهم ميلادي به تأسيس سفارتخانه در کشورهاي خارجي دست زد و به جمعآوري اطلاعات از کشورهاي ديگر پرداخت.

سِر ويليام سيسيل (لرد بورلي)، وزير اليزابت اوّل و بنيانگذار سرويس اطلاعاتي انگليس

سِر فرانسيس والسينگهام، اولين رئيس اينتليجنس سرويس
(more…)